روزی یک تیم ورزشی از یک شهرستان، پهلوان کُشتی شهر دیگری را برای مسابقه دعوت کرد. قهرمان مزبور به دعوت آنان پاسخ گفت، و همراه همسر زیبا و بی حجابش راهی آن شهر شد، بازی کنان و کشتی گیران شهر، برای استقبال وی به فرودگاه آمدند و با گرمی به وی خیرمقدم گفتند، سپس آن پهلوان همسر خود را به رفقایش معرّفی کرد، و وی را برای دست دادن به آنان جلو انداخت و بازی کنان با گرمی و لبخند به همسر وی دست دادند. 

یکی از آنها عاشق همسر پهلوان شد و به فکر افتاد با او ازدواج کند. برای رسیدن به هدف نقشه هایی پیش خود طرح ریزی کرد و سرانجام با همسر پهلوان بطور پنهان و دور از چشم شوهرش خلوت و ملاقات کرد و نقشه خود را باین وجه عملی ساخت. 

از وی پرسید: شوهر شما چقدر مهر به شما داده، زن گفت: بیست هزار تومان. مثلاً، مرد گفت: ولی من حاضرم چند برابر این مبلغ را به شما بدهم، زیرا ارزش شما بیش از این مقدار است. حقیقتا شوهر شما با این مهر بشما ظلم و ستم نموده، سپس پرسید: بگو ببینم، شوهر شما چه شغلی غیر از ورزش دارد؟ 

زن گفت: کارمند یکی از وزارت خانه ها است. ناگهان مرد هوسران، آه مزوّرانه ای از دل کشید و گفت: این نیز ظلم در حق شما است، شما با این زیبائی، همسر یک کارمند هستی نه نه شما بیش از این ارزش دارید. همسر شما باید مانند من باشد، من مهندس و تحصیل کرده دانشگاه هستم، و دکترا دارم و حاضرم با شما ازدواج کنم، بشرط اینکه شوهرت تو را طلاق دهد. 

سرانجام او را فریب داد، و با او قرار گذاشت که پس از مراجعت، از شوهرش طلاق بگیرد، و با وی ازدواج کند. 

این راز و نیازهای عاشقانه و مخفیانه و پنهان از چشم پهلوان میهمان صورت گرفت، و او هیچگونه اطلاّعی از این حوادث نداشت، و نمی دانست چه می گذرد. 

بالاخره مدّت ملاقات بپایان رسید و شوهر و همسرش به شهر خود بازگشتند از آن پس شوهر با اخلاق و رفتار سوء همسرش روبرو شد، و پس از آنکه در گذشته خندان بود، و با او انس می گرفت و رنجهای او را از یادش می برد، اکنون رفتارش بر عکس شده است. 

مرد از این کجروی زن به ستوه آمد، وکاسه صبرش لب ریز شد، و از وی علّت تحوّل اخلاقی او را جویا شد؟ زن گفت: بخاطر آنکه تو مرا فریب داده ای، تو به من ظلم کرده ای.. مرد با کمال تعجّب گفت: من! چگونه من ترا فریب داده ام! زن گفت: چون با مهر کمی با من ازدواج کرده ای و ارزش من بیشتر از اینها است، تو شایسته ازدواج با من نبودی و کسی هست که با مهر شایسته حاضر است با من ازدواج کند، و من می خواهم الا ن از تو طلاق بگیرم. 

شوهر بدبخت، که انتظار شنیدن این سخن را از همسرش نداشت، هوش از سرش پرید، و خود را در چنگال این فاجعه بزرگ گرفتار دید، فاجعه ای که خودش بدست خودش روزی که همسر بی حجابش را بهمراه خود به شهر دیگر برد بوجود آورد، اینک شوهر در صدد بر آمد که او را از تصمیمش منصرف کند، ولی سخنان او با شکست مواجه شد، و سرانجام از روی ناچاری او را طلاق داد، و زن طلاق نامه خود را گرفت و برای ازدواج با دوست خود راهی شهر دیگر شد. 

خواننده محترم: در این حادثه که یکی از هزاران حادثه مربوط به خیانتهای خانوادگی است دقت کنید و بیندیشید و علتش را بررسی نمائید تا برای شما روشن شود که عامل آن فقط بی حجابی و خود نمایی است. چرا که اگر آن زن حجاب داشت و زیبائیهایش پوشیده و پنهان بود، هرگز به این دام نمی افتاد و شوهرش نیز دچار این بدبختی که بدست خود برای خود فراهم کرد نمی شد. 

آری این است مفاسد بی حجابی و این است سزای کسی که با قانون اسلام و حکم قرآن مخالفت می کند.